تجربه ی من

از "کامران رسول‌ زاده"

نیستی که بریزمت روی عمیق‌ترین زخمم نیستی  که نمیرم ، نیستی ... از این‌همه زخم‌های خالی نه ، از این‌همه که نیستی ، مُردم کامران رسول‌ زاده ...
23 دی 1391

جاده های زمستان / نزار قبانی

وقتی که پشت فرمان نشسته ام و سرترا روی شانه هایم می گذاری ستارگاناز مدارشان می گریزند و آرامفرود می آیند تا برشیشه سرسره بازی کنند و ماه   فرود می آید تا بر شانه ات بنشیند دراینهنگام حرف زدن زیباست وسکوت هم. حتی گمشدن درجاده های زمستان و راههای پرت بی تابلو همدلپذیرست ... ...
22 دی 1391

از "فروغ فرخزاد"

    گاهی باید دروغ را راست پنداشت و گاهی راست را دروغ ! بی فریب خوردن ،زندگی سخت است...   فروغ فرخزاد ...
21 دی 1391

از مجموعه شعر کلاغمرگی از "لیلا کردبچه"

در دستم،   شاخه گلیبه رنگ غروب   در دهانم،   " پنجاه و سه ترانه یعاشقانه"ی شمس   در دلم،   چیزی که پنهانکردنش کار هر کسی نیست   چگونه طبیعی باشم؟ با این بی قراریبی مهار   و این دهانعاشقانه ی بی قرار،   که اگر دهانمرا ببندم   از چشم هایمسرریز می کند. پنجاه و سه ترانهی عاشقانه" - شعری از لیلا کردبچه   از مجموعهشعر کلاغمرگی ...
21 دی 1391

حجله خیس از "یغما گلرویی"

اگر شبی فانوس نفس‌های من خاموش شد ، اگر به حجله آشنایی ، در حوالی خیابان خاطره برخوردی عده‌ای به تو گفتند ، کبوترت در حسرت پر کشیدن پرپر زد ! تو حرف‌شان را باور نکن ! تمام این سال‌ها کنار من بودی ! کنار دل‌تنگی دفاترم ! در گلدان چینی اتاقم ! در دلم … تو با من نبودی و من با تو بودم ! مگر نه که با هم‌بودن ، همین علاقه ساده سرودن فاصله است ؟ من هم هرشب ، شعرهای نوسروده باران و بوسه را برای تو خواندم ! هرشب، شب‌بخیری به تو گفتم و جواب تو را ، از آن‌سوی سکوت خواب‌هایم شنیدم ! تازه همین عکس طاقچه نشین تو ، هم‌صحبت تمام دقایق تنهایی من بود ! فرقی نداشت که فاصله دست‌ه...
19 دی 1391

از "ناهید عرجونی"

می‌توانی حرف بزنی   برای هر کسیدست تکان دهی   دست بدهیبه هرکس   که دوستتندارد   به گنجشک‌هابیش‌تر از من فکر کنی     به من دورتراز مرگ   گوشی‌ات پراز اسم‌هایی باشد که من نیستم   همیشه پساز صدایم عذر بیاوری   به جایم نیاوریهیچ‌وقت   بخندی کهروبرویت نیستم   خط بزنی لب‌هایمرا   از روزهاییکه بوسیده‌ای   از من کنارتربکشی   خودت را جمعکنی   پشت گوش بیاندازیحرف‌هایت را   موهایم راکه توی صورتت بود   بالا بیاندازیقرص‌های فراموشی مرا   آب را   و دکمه‌هایهم‌آغوشی‌ام را   اصلن...
19 دی 1391

حضور تو را، مختصر نمی‌خواهم از "محمدعلی بهمنی"

هم از تو هیچ در این رهگذر نمی‌خواهم و هم حضور تو را، مختصر نمی‌خواهم اگر چه حرف توقف به دفتر من نیست قبول کن که تو را رهگذر نمی‌خواهم تویی که از من و پنهان من خبر داری کسی که نیست ز من با خبر نمی‌خواهم زمانه از تو هزاران شبیه ساخته است هنر شناسم و شبه هنر، نمی‌خواهم بخواه تا اثری باز جاودانه شود دقایقی که ندارد اثر، نمی‌خواهم به عمر یک غزل حافظانه با من باش فقط همین و از این بیشتر نمی‌خواهم                                                  محمدعلی بهمنی ...
19 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تجربه ی من می باشد